هوالهو
عاشورای آب
در بیابان کربلاء لبان آب خشکیده بود ، دگر بار عطش بر آب سلام می کرد .
آب… آب… تشنگی و کربلاء ، آب و عاشورا و دیگر چه بگویم از عاشورای آب
آب تشنه لبان حسین (ع) بود و حسین مدهوش از ندای فیا سیوف خذینی و بانگ جبرایئل بر این مناظره چه زیبا بود که " خدا می خواهد تورا خونین ببیند"
راستی اگر وجود خون از آب نبود دیگر چگونه آب را جای زیستن بر کره خاکی بود؛ آب مایع حیات است و خن حسین (ع) حیات برباد رفته انسان را بازگرداندو حال در کربلاء لبان آب تشنه است.
کربلا تشنه است … خیمه ها تشنه اند و از همه تشنه تر اهل خیامند که دل به شیدایی معشوق سپرده اند.
ساقی اهل حرم، عباس را می گویم ،شک بر دوش ، سوار بر اسب رو به سوی فرات می رود و فوجی از ملائک بدرقه او را نصیب خود می کنند ، گفتم رو به سوی فرات ! نه!
فرات شتابان بسوی او می آید و آب بار دیگر بر دستان عباس سلام می کند.
شنیده اید که اگر دستانش بریده نمی شد بر آن جسم روحانی بالی نمی روئید - بگذار دنیا بینان ما را به خرافه تهمت زنند - و اینبار آب ، بشارت این بالها را بر وجود او هدیه داد.
گفته اند که فاطمه (س) عباس را بر آغوش خود دعوت کرد ، آن هنگام که ندای لبیک یا اخاه عباس ابن امیر المومنین علی علیه السلام بر آسمان طف طنین انداز شد و راستی چرا فاطمه سلام الله علیه …
فاطمه (س) بانوی آب است و مهر او آب است و عباس سقای آل او … و عباس دگر کشته کربلاء شد و وصیت نامه خود را با شعر آب برایمان به میراث گذاشت.
بار دیگر شمس بر قائم فرود آمد و چندی از یاران نمانده اند تا آن وعده الهی تحقق یابد .
آما همه یاران تشنه اند . وقت زوال است الله اکبر . الله اکبر .اشهد ان لا اله الا الله .اشهد ان محمد الرسول الله ... وای خدای من چه می شنوم .
چه بگویم که عرش خدا نیز بر آب بنا شده است ، یاران یکایک دعوت حق را اجابت کرده اند و حال شمشیر ها تشنه اند ...
کوچکترین فرزند – کوچکترین سرباز – را بر روی دستان خود گرفته است رو به سوی فرات می رود و این ندای حسن است : اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید.
باز از آب بگویم ، آب بهای عشقبازی عشق است در قتلگاه یار ، زینب را می گویم ، مادر مصائب را ، زینب هم تشنه است ، تشنه برادر.
نه!
تشنه خدای برادر ، و صبر تشنه است ، تشنه صبر زینب تا از آن برکت یابد.
حسین دیگر هیچ نداشت تا فدا کند ، جز جان که بر کف نهاده بود . یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه فدخلی فی عبادی ...
و دیگر چه بگویم از حدیث قافله عاشورا که قلم و زبان قاصر از بیان یک لحظه آنست.
غروب عاشوراء بود و اهل حرم تشنه و آب تنها روضه خوان این غمنامه بود ، آب خود می خواند و خود گریه می کرد : شر ... شر ... شر صدای ناله آب را می شنوی صدای گریه است که تا عرش می رود و تا ابد جاری است.
آب ... آب... و دیگر هیچ.